سفارش تبلیغ
صبا ویژن
out of world
یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 مرداد 24 :: 7:51 صبح :: نویسنده : رامین

ایمیل یک کودک فقیر به خدا!

با سلام....

 خدا جان! حرفهایم را توی نیم ساعت باید برایت بنویسم.خودت می دونی که برای پیدا کردن

هر کدام از حرف ها روی این صفحه کلید چقدرعرق می ریزم.


خدا جان! از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که تو یک ایمیل داری که

هر روز چکش می کنی?هم خوشحال شدم و هم ناراحت.


خوشحال به خاطراینکه می تونم درد دلم رو بنویسم و ناراحت از این که ما که توی
خونه کامپیوترنداریم . یک اتاقی مال آقا جان و ننه مان است
 و یک اتاق هم مال من و حسن و هادی وحسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ

و دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز?خواستگارخواهرم زهرا برایمان آورده
و یک
کمد که همه چیزمون همان توست
.


آشپز خانه مونهم توی حیاط هست که تازه آقا جان با آجر ساختش.

من هم مجبورم برای این که به توایمیل بزنم دو هفته برم پیش رضا ترمزی کار کنم

تا بتونم پول یک ساعت کافی نت را دربیارم.


خدا جان جون هر کی دوست داری زود به زود ایمیل هات رو چک کن و جوابم را بده.

من چیز زیادی نمی خوام.


خدا جان آقا جانم سه هفته است هر دو تاکلیه هاش از کار افتاده و افتاده توی خونه.

خیلی چیزی بدی است.


خدا جان !من عکس کلیه رو توی کتاب زیستم دیدم? اندازه لوبیاست.

شکم آقا جان هم مثل نان بربری صاف است !برای تو که کاری نداره.

اگه می شود یک دانه کلیه برایمان بفرست. من آقاجانم را خیلی دوست دارم.


الان بغض توی گلوی من است. ولی حواسم هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیکن?

نوشته های مرا دزدکی نخوونند. چون می دونم حسابی به من می خندندو مسخره ام می کنند.


خدا جان اگر می شود یک کاری بکن این اکبرآقا بمیرد.

آبجی زهرایم از اکبر آقا بدش می آد?اما ننه می گوید که اکبر آقا شوهرزهرامان بشه?

وضعمون بهتر می شه. خدا جان اکبر آقا چهل سال داره و تا حالا دو تازنش مردند،

آبجی زهرام فقط سیزده سال سن داره.


خدا جان الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی

این حرفهای روی صفحه کلیدرو پیدا می کنم.


خدا جان اگر پول داشتم هر روز برای تو ایمیل می زدم.خوش به حال آدم های پولدار

که هر روزبهت ایمیل می زنند. تازه همایون پسر همسایمون می گفت با تو چت هم کرده،

خوش به حالش.

راستی خدا جون، چه خوب شد به ما تلویزیون ندادی. یه بار که از جلوی مغازه رد می شدم

دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ،

حتماًخوشمره هم هست نه؟

تا سه روز نان و ماست اصلاً به دهنم مزه نمی کرد .بعضی وقت ها?

ننه که از رختشویی بر می گرده با خودش پلو می آره.خیلی خوشمزه است.

خداجان، ننه میگه این برکت خداست دستت درد نکنه.


راستی خدا جان تو هم حتماًخیلی پولداری که خونه ات رو توی آسمون ساختی.

تازه من عکس خو نه ییلاقی تو رودیدم.همون که روی زمین هست

و یه پارچه سیاه روش کشیدی. خیلی بزرگ هست ها.تازه اونهمه مهمون هم داری

حق داری که روی زمین نیایی? چون پذیرایی از اون همه آدم خیلی سخته.

ما اصلاً خونه مون مهمون نمی آد چون ما اصلاً کسی رو نداریم.

ولی آقاجانم میگه که اگر کسی بیاد ساعتش را می فروشه و میوه و شیرینی می خره.



مامهمونی هم نمی ریم چون ننه می گوید بد است که یه گله آدم برود مهمانی.


خداجان وقتم دارد تموم میشه اگه بیشتر پول داشتم می موندم و باز برات می نوشتم.

ولی قول می دم دو هفته دیگه که مزدم رو گرفتم باز بیام و برات ایمیل بنویسم.

خدا جان به خاطر اینکه درسهام خوبه از تو تشکر می کنم.


تازه به خاطر اینکه همه توی خونه همدیگر رو دوست داریم هم دستت رو می بوسم.


من می دونم که بعضی از آدم های پولدار خودکشی می کنن?

ولی من هیچ وقت خودم رو نمی کشم.


تازه خدا جان من آدم هایی رو می شناسم که حتی اسم کامپیوتر رو نشنیدند

بیچاره ها ? شاید از اونها هم دفعه بعد برات نوشتم.


خدا جان نامه منو به کسی نشون نده و فقط خودت بخون.
صبر کن......

 


آخ جون پنجاه تومن دیگه هم دارم. خدا جان? جوابم روبده.

فقط تو رو به خدا به خارجی برام ننویس. چون زبانم خوب نیست هنوز.


آخ راستی خدا جان یادم رفت حسن مون داره دنبال کار می گرده.

یک کار بی زحمت براش جورکن. هادی هم آبله مر غان گرفته.

اگه برات زحمتی نیست زودتر خوبش کن.حسین هم و قتی ننه میره رختشویی همش گریه می کنه.


آبجی فاطمه مون هم چشماش ضعیف شده ولی روش نمیشه به آقا جان بگه?

چون میگه پول عینک خیلی زیاده.اگه میشه چشمای آبجیم روهم خوب کن.


خب....وقت تمومه دیگه پدرم در اومد خدا جان مهربان.

اگه زیادچیزی خواستم معذرت می خوام ?هنوز خیلی چیزا هست ولی روم نشد.

دست مهربونت رو از دورمی بوسم .راستی خدا جان ننه بزرگ آرزو داره

که بره مشهد پابوس امام رضا .یک کاری براش بکن بی زحمت. باز هم دست وپات رو می بوسم.

منتظر جواب و کلیه هستم.


دستت دردنکنه

 


........................................


خواست دکمه ارسال روبزنه دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی رفت یهو

کامپیوتر خاموش شد.خشکش زد.


صدایی ازپشت سرش گفت :اون سیستم ویروس داره نگران نباش الان دوباره میادبالا.


اسکناس های مچاله توی عرق کف دستش خیس شد. دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود.

یک قطره اشک از گوشه چشمش غلتید روی گونه اش.


بلند شد پول روداد و از کافی نت زد بیرون ?توی راه خودش رو دلداری می داد:


دو هفته دیگه باز میام...میام.


برگرفته از کتاب تو تویی...

 






موضوع مطلب :

درباره وبلاگ


آرشیو وبلاگ
پیوندها
صفحات وبلاگ
لوگو

آمار وبلاگ
بازدیدامروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 84679

011

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید